پرواز پرنده های زمینی....
ادمکی ازجنس سنگ
5:00 عصر
1393/3/29
شنیده ام ......
پرواز زیباست،لذت بخش وفرح بخش...........
خوانده ام ....
برای نزدیکی به خدا باید پرواز کرد.............
گفته ام ....
ای پرندگان ......پروا کنید تا پر وا کنید و به سوی محبوب روید
پرکشید وسوی محبوب روید....
خواسته ام .......
آرام....مشتاق....وسبک بال
پرواز کنم ....
تا نهایت بیکران
ولی....
ولی رویایی است دست نیافتنی...
زیرا...
آمال وآرزویست در افق های دور دست برای انسان اشرف مخلوقات .....
بالی برای پرواز واوج ندارم ...
روحی سبک بال ندارم ....
به گمانم آغشته به گناه است ....
غوطه ور درمنجلاب سیاهی وتاریکی
چشمانم.....
چشمانم خجل است از نگریستن به آسمان
چشم به روی ناپاکی ها نبستم
مشکل دیدم وبه یاری نشتافتم
زبانم
زبانم برای صدا کردن نام پاک ومقدست قاصر وناتوان است
به یاری چشمان اغشته به گناهم شتافت
چشم ها بی اذن واجازه دیدند وروی برنگرداندند
زبان ام انچه را چشمانم نباید میدید فریـــــاد کشید
خدایا...
ای محبوب من ....
آغشته به گناهم
غفلت اجازه نمیدهد باچشم دل ببینم
زیبایی های بیکران وابدی تورا
پروردگارا...
خودگفته ای ای بنده ی من باز آی....
صد بار اگر توبه شکستی باز آی ....
پذیرای توخواهم بود
توای محبوب من....
توخود میدانی باچه امیدی واژه هارا درکنار هم میگنجانم
آری میدانم...
میدانم توخود آگاهی قبل از گفتن من از خاسته ام باخبری
یاری ام ده ....
سبک بالم کن...
اذنم ده ...
روح غرق درمعصیت ام را...
روح سرمازده ام را...
درچشمه ی پاکی ها شست وشو دهم
تا سبک بال به سوی تو ای معشوق من به پرواز درآیم