سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داماد دشت بلا....

 

"هر کس بماند فردا با من کشته خواهد ...

اباالفضل و علی اکبر و عون و زهیر و ... همگی فردا به همراه من شهید خواهند شد"

همه را نام بردند، اما نامی از او به میان نیامد


دل نگران پرسید : "مولایم! عمو جان! پس من چه؟؟ آیا من هم همراه شما شهید خواهم شد؟"

" فرزند برادرم! مرگ در نزد تو چگونه است؟"

" به خدا قسم، شیرین تر از عسل...، حال بگویید آیا من نیز فردا همراه شما خواهم بود؟"

قلبش در سینه بی قراری می کرد

شنید: " آری یادگار برادرم، فردا تو نیز شهید می شوی، همانگونه که عبدالله، همانگونه که علی اصغر..."

با شنیدن کلام آخر ناگهان از جا پرید

با بُهت و ناباوری : " مگر فردا به خیمه ها هم حمله می کنند؟؟؟"

آری عزیز برادرم!

رفت خدمت عمه جان، عرضه داشت :

عمه جان آنکه طاقت داشت ناموسش در کوچه سیلی بخورد امام معصوم بود من

نمی توانم باشم وشما را سیلی بزنند من رفتم

آری گفت ورفت ...

در بین شعله سوره تکویر خواندنی است !
این سوره پیش چشم تو تفسیر می شود . . .


ناگهان من ماندم و سر نیزه ها
یک زن و یک عده سر بر نیزه ها

چشم وا کردم نگاهم دود شد
چشم بستم خیمه ام نابود شد

پر زدم، بال و پرم را سوختند
گریه کردم دیده ام را دوختند



[ دوشنبه 94/7/20 ] [ 10:34 عصر ] [ آدمــــــــــک ســـــــــنگی ]