سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات طنز (جبهه)

بسم رب الشهید
 
الله اکبر ،سر نماز هم بعضی دست بردار نبودند.
به محض اینکه قامت می بستی،دستت از دنیا!کوتاه می شد و نه راه پس داشتی
و نه راه پیش پج پج کردن ها شروع می شد.
مثلا می خواستند طوری حرف بزنند که معصیت هم نکرده باشند و
اگر بعد از نماز اعتراض کردی بگویند ما که با تو نبودیم!!
اما مگر می شد با آن تکه ها که می آمدند آدم حواسش جمع نماز باشد؟

مثلا یکی می گفت :
_ واقعا که می گویند نماز معراج مومن است این نماز ها را می گویند نه نماز من و تو را .

دیگری پی حرفش را می گرفت که :
من حاضر هر چی عملیات رفتم بدهم دو رکعت نماز او را بگیــرم ...

و سومی می گفت : مگر می دهد پسر؟و از قماش حرف ها ...
 اگر تبسمی گوشه لبمان می نشست بنا می کردند به تفسیر کردن:
ببین !ببین ملائکه دارند غلغلکش می دهند.

و این جا بود که دیگر نمی توانستیم جلوی خودمان را بگیریم
و لبخند به خنده تبدیل می شد...

خصوصا آن جا می گفقتند :
مگر ملائکه نامحرم نیستند؟
و خودشان جواب می دادند:
خوب با دستکش غلغلک می دهند...

برگرفته از :فرهنگ جبهه

منبع:http://sh-gomnam.blogfa.com


[ جمعه 94/1/14 ] [ 3:28 عصر ] [ پرواز به سوی خدا( جبهه) ]